خیلى وقتا دلم میخواد تنها باشم و تا اونجا که میشه بلند زار بزنم
انقد زار بزنم تا اشکى نداشته باشم
ولى از بس عادت کردم اهسته اشک بریزم تا بقیه متوجه نشن
اینکار هم ازم بر نمیاد
عجیبه!!!
گاهی یکی انقد رو مخته
هی میخوای ازش فاصله بگیری که نبینیش
که چشت تو چشش نیفته
که اعصابت آروم باشه
ولی اخرش خودش یه کاری میکنه تو صورتش بالا بیاری
یا قهوه ایش کنی
خب حالا ول کن!
همین جمله، دقیقا همین جمله است که بالاخره باعث میشه تا من یه روزی سکته ناقصو بزنم
تا میام دو کلمه حرف بزنم
خودمو تو بحثا شرکت بدم
همین که نطقم گل میکنه
همین جمله ست که مثل پتک تو سرم میخوره و جناب میگه: خب حالا ول کن!
بازم به روی خودم نمیارم
بحثو عوض میکنه، منم دوباره شروع میکنم...
تا اینکه گفتگو بازم با همین جمله تموم میشه: خب حالا ول کن!
آخه عزیز من تو که اعصاب مصاب حرف و بحثو نداری خب چرا شروع میکنی
چرا آدمو تر.و.ر شخصیتی میکنی؟
آخه این چه وضعشه؟
مسخرشو در آوردی دیگه
اه
ولی وقتی ظرفیتت تموم میشه
چاره ای نداری...